آرام و خاموش ، نا فهمیدنی

تنها و بی قرار ، کمی هم درستکار !؟

من خودم می دانم که چه لحظه ای غمگینم

و کدامین لحظه شادم .

اما تو نمی دانی .

وقتی از بلندی به پائین می افتم

می دانم که چگونه به نرمی روی شن ها بیفتم

و همان جا لحظه ای استراحت کنم !؟

من می دانم که چگونه زیر باران بروم

بدون آنکه خیس شوم و سرما بخورم !؟

هنوز هم همانم که هستم

" آرام و نا فهمیدنی "

راستی

تو می توانی بخوابی بی آنکه چشمانت راببندی ؟

یا اینکه حر ف بزنی بی آنکه صحبت کنی ؟

تو بلدی گریه کنی بی آنکه از چشمانت اشکی بریزد ؟

یا اینکه بخندی و چهره ات خندان نشود ؟

ولی من می توانم

به چشمانم خیره شو و نگاه کن !

همه را می بینی .

فقط کمی به چشمهایم خیره شو

من همیشه همانم که بودم

آرام و نا فهمیدنی !؟

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد