بغض

بغضم میان حنجره ی آسمان شکست

ته مانده های چشمه ی اشکم

چه تلخ و داغ

بر گونه های سرد و حریص زمان نشست

ناگه تمام راستی عالم

دروغ شد

چشمم به جستجوی تکه ای از آسمان

دلگرم ماند ولی

بی فروغ شد

.آری غمم بزرگ ولی دیدنی نبود

شیطان بهانه بود

-بماند میانمان-

آن میوه را که پدر چید

چیدنی نبود

عمریست ما به جرم پدر

حبس می کشیم

در این هوای خسته

چه زمینگیر و دردناک

چون یک درخت خشک

پر از دست خواهشیم . . .

آری . . . نفس برید

در این تلخگاه سرد

نفرین و درد !

بر من و این " ایستگاه درد " . . .

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد